ازم پرسید:
– فرض کن طنابی توی دستت است که سر دیگرش را یک اژدها گرفته و بینتان یک دره است.
اژدها مدام طناب را میکشد
و تو به لبه پرتگاه نزدیک میشوی، چهکار میکنی؟
جواب دادم:
– تاجایی که زورم میرسید، تلاش میکردم و طناب را میکشیدم.
گفت:
– ولی او یک اژدهاست! و زورش از تو خیلی بیشتر است، چیزی نمانده تا سقوط کنی.
مستأصل نگاه کردم و گفتم:
– خب سعی میکنم از کسی کمک بخواهم یا اگر درختی آنجا بود به آن تکیه کنم.
پرسید:
– حالا چرا طناب را رها نمیکنی؟
آن لحظه ناگهان روزنه ای به رویم باز شد.
قاعده ها عوض شدند و اژدها خوار و خفیف شد!
فکر کردم تا آن لحظه طناب های زیادی توی دستم بود، هم زمان داشتم با چند اژدها طناب کشی میکردم!
جنگیدن بیهوده، مقاومت باطل، تلاش هرز همین است!
پافشاری بر اتفاقی که نمیافتد
اصرار بر امر غیرممکن،
وقتی میتوانی طناب را زمین بگذاری!
رها کردن ضعف نیست،پذیرش این نکته است که جنگیدن در هر میدانی به معنای شجاعت نیست!
و نجات یافتن و زیرکی یعنی نجنگیدن در میدانی که بی فایده است!