بچه که بودم با دخترِ همکار مامانم که هممحلهای هم بودیم دوست شدم.
وقتی برای اولین بار، در یک روز بارانی رفتم خانهشان از دیدن صحنه ای عجیب حسابی جا خوردم.
تشتی گوشهی خانه، کمی آنطرفتر از مبلمان شیک و امروزیشان گذاشته شده بود و از سقف، چکچک آب میریخت داخلش…
دوستم تعریف کرد که اولینبار که سقف سوراخ شده و شروع کرده به چکه کردن، ترسیدند، فرش ها را جمع کردند،
این تشت را زیر سوراخ گذاشتهاند و مادرش تلفن زده به پدرش و او خودش را سریع رسانده، دیده تعمیر سقف کار او نیست و قرار شده عمو بیاید.
آمدن عمو امروز و فردا شده، هی عقب افتاده، سوراخ مانده توی سقف و تشت همانجا.
و کمکم خو گرفتهاند، تشت شده جزوی از وسائل منزل و آنقدر عادی شده که تازه وقتی میروند به خانه ای دیگر،
یادشان میآید آن تشت و آن سوراخ و آن چکچک و آن بوی دائمی نم نباید آنجا باشد…
روزی که آنها آمدند خانهی ما، پسربچهی چهارساله خانواده با کنجکاوی پرسید: “اینا تشتشون رو کجا گذاشتن؟”
یعنی وجود یک تشت در گوشه ای از خانه از نظر آن بچه عادی و حتی بدیهی بود!
بعدها وقتی تابستان رسید و بارانها قطع شد، اعتراف کردند که یادشان رفته بود آن وضع طبیعی نیست و اعصاب خردکن است.
یک پاییز تا بهار ، یک خانواده آزار دیده بودند؛ چون عادت کرده بودندبه تحمل کردن.
تحمل کردن اگر ته نداشته باشد، اگر برای رفع مشکل نجنگی، اگر بپذیری و بگذاری جایی سوراخی بماند که بماند،
کمکم بیآنکه بفهمی درد را، زخم را سهم خودت میدانی، بدیهی میدانی.
حتی اگر مجبور به تحمل چیزی هستیم، باید آگاهانه باشد. این شرایط را میپذیرم، این زندگی را میپذیرم،
این شغل را این پارتنر را این مکان را تحمل میکنم تا وقتی که …
استادی به شاگردانش گفت:
“دنیا برای رنج هایی که شما میکشید ارزشی قائل نیست، بلکه برای پاسخی که به آن میدهید ارزش قائل است.”
تحمل کردن و سوختن افتخار نیست!
بلکه با گذر عاقلانه از آن است که میتوانیم به خودمان افتخار کنیم.
هر سوراخی هر شکافی بالاخره یک روز باید درز گرفته شود. هر فشاری باید برداشته شود.
برای تمام عمر زیر باری ماندن و تحمل کردن، کار اشیاست!